:نکته✍️
منِ ذهنی ساخته شده که سويِ مرگی بتند. یعنی اگر ما منِ ذهنی را نگه داریم، در ذهن خواهیم مُرد. و این جزو قوانین خداوند است. همچنین مرکزِ عدم سويِ زندگی میتند. یعنی با مرکز عدم، تا ابد اندر عروج و ارتقا هستیم
:نکته✍️
هر لحظه ما باید بصورتِ هشیاريِ ناظر خودمان را مورد ارزیابی قرار بدهیم که: آیا» من دارم به قراردادِ اَلَست عمل میکنم؟ آیا صبر میکنم؟ آیا راضی هستم؟ آیا نسبت به آمدنِ چیزها به مرکزم پرهیز دارم ؟
:تجربه شخصی✍️
رفتارم با همسرم عالی شد. هنگامی که بیرون میروم و براي لحظهاي با اشخاص دیگر گفتوگو میکنم، بیشتر گوش میدهم و از آنها و خداوند تشکر میکنم که با یک همنوعِ خودم ارتباط معنوي داشتم. گاهی نیز به بیمارستان میروم و این حالِ خوبم را با یک مریضی به اشتراك میگذارم
:نکته✍️
وقتی فضا را باز میکنیم و خداوند در مرکزِ ما قدم میگذارد، حسّ بخشندگی وصفناپذیري در ما فعّال میشود. براي اینکه بسطِ خودمان را آب میدهیم و این میوة حضورِ درونمان را با اصحابِ معنوي بهاشتراك میگذاریم
:نکته✍️
هرچه از گِلهاي همانیدگیها نخوریم و آنها را روي ترازويِ خداوند دستنخورده باقی بگذاریم، شِکر بیشتري میگیریم. یعنی فضاي بیشتري در درونمان باز میشود و متعاقباً برکتِ ایزدي مانند عشق و خلاقیت و بختِ نیک شامل حالمان میشو.
:تجربه شخصی✍️
همسرم با دیدنِ برنامه گنج حضور مخالفت میکرد. اجازه نمیداد برنامه را ببینم و کانال تلویزیون را عوض میکرد. اوایل با او بحث میکردم. ولی اوضاع بدتر شد. بهمحض اینکه اطراف این اتّفاق فضا را باز کردم، همسرم لطیفتر شده و با من همراهی میکند. پیشرفت دیگرم این است که دیگر نسبت به پیشرفت دیگران حسادت نمیکنم. حسّ مقایسه در من کور شده است. الآن با شنیدن پیغامهاي دوستان حسّ وحدانیت در من طنینانداز میشود. همچنین دیگران را دیگر ملامت نمیکنم و تمرکزم تنها بر روي خودم است
:نکته✍️
در فضايِ گشودهشده ما با دیگر انسانها و موجودات، حسّ یکیبودن و وحدت میکنیم. حسّ مقایسه و حسادت، از دیدِ کمیابیاندیش و محدوداندیشِ منِ ذهنی میآید. منِ ذهنی فکر میکند برکات خداوند محدود است. چون دیدِ جسمی دارد
:نکته✍️
ما بهعنوان انسان در این مسیرِ تکاملِ معنوي، تنها میتوانیم ناظر ذهنمان باشیم، اجسامِ متغیر را در مرکزمان شناسایی کنیم، و از آنها پرهیز کنیم. بهطور کلّی میتوانیم تسلیمِ خداوند باشیم و صبر کنیم. اصلِ فضاگشایی را خودِ خداوند انجام میدهد
:نکته✍️
پیغامِ بیمرادي این است که ما هنوز در مرکزمان اِشکالِ همانیدگی را داریم. بهجاي اینکه ناراحت بشویم، باید خداوند را شُکر کنیمکه این اِشکالمان را به ما نشان داد. و با تمرکز این اِشکال را شناساییکنیم و در جهتِ رفعِ آن مُجدّانه عمل کنیم
:نکته✍️
همیشه شرایط براي عذرخواهی از دیگران براي ما فراهم است. اگر کار ناپسندي در حقّ شخص دیگري انجام دادیم، اگر قلباً از آن شخص عذرخواهی کنیم، او هم خواهد بخشید و تغییر رویه خواهد داد.
:نکته✍️
البته همیشه بهترین گزینه این است که حزم داشته باشیم و نگذاریم کارِ ناپسندي که برخاسته از منِ ذهنی است از ما سر بزند. یعنی از همان اوّل جلوي کاشتنِ تخم ِبختِ بد و کارافزایی را بگیریم.
:نکته✍️
ما باید بین داشتنِ یک چیزي و آن را در مرکزِ خود گذاشتن تفاوت قائل شویم. ما میتوانیم هرچیزي را که دلِ حضورمان میخواهد داشته باشیم. این حضورِ ما بمانند ترازو میگوید از چه چیزي، چه مقداري براي ما کافیست. مهم این است که آن چیز را در مرکزمان نگذاریم.
:نکته✍️
ما عمرمان را در باز کردنِ گرههاي کیسههاي خالی هدر میدهیم. تنها یک گره و مسئله باید در هر لحظه براي ما مهم باشد. آن هم این است که: »آیادر این لحظه از جنسِ حضور اَلَست و هستم؟ یا چیزي را به مرکزم میآورم و از جنس جسم هستم ؟«
:نکته✍️
ما در هر لحظه این تواناییِ انتخاب را داریم که نوعِ دیدمان را خودمان انتخاب کنیم. میتوانیم هر لحظه به خودمان تلقین کنیم که: »من مهم هستم، من اهمیت دارم، باید روي خودم وقت بگذارم و خودم را درست کنم، زیرِ پا له نکنم.دیدِ خداوند را داشته باشم.«
:نکته✍️
خداوند هر لحظه میخواهد به ما کمک بکند و خداییتِ خودش را در ما زنده کند. میخواهد ما لایقِ هدیه بشویم. امّا ما به خداوند فرصت و اجازة این کار را نمیدهیم. براي اینکه در سببسازيِ منِ ذهنی و »من میدانم« پندارِکمالمان هستیم. ما با منِ ذهنیمان فقط تخریب میکنیم.