:نکته✍️
سببسازي در دنیاي بیرون شاید در مواردي کار کند، امّا در راهِ تبدیل و زندهشدن به خداوند بههیچ عنوان کار نمیکند. با سببسازي خداوند را نشاندار میکنیم. این غلط است. ما تنها باید تمام تمرکزمان را رويِ اوّلین قَدم در این لحظه بگذاریم که مرکزمان را عدم میکنیم یا جسم.
:نکته✍️
رحمتی، بیعلّتی، بیخدمتی در این لحظه تمامِ وجودمان را فرا میگیرد، اگر اتّفاقات را بیاهمیت بکنیم و چیزي را به مرکزمان راه ندهیم. ما براي شاد بودن به هیچ سببِ بیرونی نیاز نداریم. جنسیّتِ ما جداي عالَمِ مادّه و جسم است. ما ز بالاییم و بالا میرویم.
:نکته✍️
بهمحضِ اینکه قبضی در ما پدیدار شد، باید سریعاً چارهاش را بکنیم. چارهاش هم فضاگشایی در اطرافِ آن قبض است. تا این قبض بهمرور از مرکزمان شناسایی شده و با پرهیزِ ما دفع شود. اگر چارهاش را نکنیم، عاملی براي درد و تخریبهاي بیشتر میشود.
:نکته✍️
اگر فرزندانِ ما به کارهاي خلاف و خطرناك روي میآورند، براي این است که از پدر و مادر، عشقی ندیدهاند. پس براي اصلاح، راهِ چاره این است که بهعنوان پدر و مادر فقط حواسّمان را به خودمان بدهیم تا از جنسِ عشق شویم. و این ارتعاش، اعضاي خانواده را هم شفا خواهد داد.
:نکته✍️
ما از جنس ِاَحَدِ صمد و مَلِکِ ابد هستیم. یعنی یکتايِ بینیاز هستیم و پادشاهِ ابدي هستیم. چون امتدادِ خداوند هستیم و این دقیقاً برعکسِ منِ ذهنیِ ما است که گدايِ دنیاست و عمْرِ محدودي دارد که با مرگِ جسمیِ ما از بین میرود.
:نکته✍️
از آنجایی که شناخت هر چیزي در این جهان را بهوسیله ضدّ آن میتوان شناخت، خداوند هم ما را بیمراد میکند و به ما درد میدهد تا ما مِهر و مهربانی و برکاتِ ایزديِ او و بهطورِ کلّی اَلَست را عمیقاً بتوانیم درك کنیم.
:نکته✍️
ساختار و طبیعتِ منِ ذهنی بهگونهاي است که حتماً سرنگون خواهد شد. نباید فکر کنیم که میتوانیم با داشتنِ خرسِ مهربانِ منِ ذهنی از کُنفَکان و قضا و قدرِ خداوند بگریزیم. خیر. در این صورت مؤاخذه میشویم.
:نکته✍️
ما از خدا فقط باید خودش را بخواهیم . و این خواسته ما درصورتی مستجاب میشود که باادب باشیم. یعنی چیزها را به مرکزمان نیآوریم و براساس آنها سببسازي نکنیم. اگر چیزها را به مرکزمان بیآوریم، بیادب میشویم. و بیادب از لطفِ حق محروم است.
:نکته✍️
هر حسّ نیازي که ما به یک چیزِ بیرونی میکنیم، ما را به جسم تقلیل میدهد. یعنی روزن بسته میشود و برکاتِ خداوند منجمله عشق، خلاقیت و شاديِ بیسبب وجودمان را فرا نمیگیرد و دچار قبض و درد میشویم.
:نکته✍️
منِ ذهنی دلش نمیخواهد ما از بابِ صغیر عبور کنیم. چون باید خم بشویم. یعنی پندار کمال، »من میدانم« و ناموس و حیثیتِ بدلیاش را در هم بشکنیم. و افتادنِ پندارِ کمال، یعنی خلعِ سلاح شدنِ منِ ذهنی.
:نکته✍️
امّا هر چه منِ ذهنیِ ما گفت، طبقِ نصیحت پیغمبران و بزرگان، ما باید عکسش را انجام بدهیم. یعنی از بابِ صغیر عبور کنیم. ناموس را خُرد کنیم و وارد مسجد وفضايِ گشودهشده و یکتاییِ این لحظه بشویم.
:نکته✍️
اگر میخواهیم مانند روز بدرخشیم، باید هستیِ همانندِ شبِ خودمان را بسوزانیم. هستیِ همچون شبِ ما، هستیاي است که خودمان براي خودمان، با باورها و الگوهاي دردمند ساختهایم. با تخریب این باورها و بیرون راندن اجسام از مرکز، مرکزمان مانند روز نورانی میشود.
:نکته✍️
یکی از دامهاي سببسازيِ ما که باعث ناامیدي ممکن است شود این است که در هنگام کار رويِ خود، از خود میپرسیم که: »چند وقتِ دیگر به حضور میرسم؟« این سؤال از ریشه باطل است. و از »من میدانم« پندارِ کمال میآید.
:نکته✍️
هیچکس نمیداند ما در چه زمان و هنگامی به حضور زنده میشویم. ما فقط باید فضا را باز کنیم و تسلیم باشیم و صبر و شُکر کنیم. کارِ دیگري نداریم. تنها خداوند باکُنفکانش این موضوع را تعیین میکند.
:نکته✍️
اینکه زندگیِ کامل و حاضر اسیر همانیدگیهاي ما شده، دلیل نمیشود که از بین رفته است. خیر. زندگی همیشه پُر و آماده است. ازلی و ابدي است. تنها پردة اوهامِ ما اجازة دیدنِ او را نمیدهند. با ذهن نخواهیم توانست خدا را ببینیم.
:نکته✍️
خداوند هرلحظه منتظرِ نکو نهادنِ اوّلین قَدمِ ما است تا اجسام را به مرکزمان راه ندهیم، بلکه آبِ رحمتش از اسارت همانیدگیها رها شود و در ما جاري گردد و به بیرون ساطع شود و تشنگانِ حضور را آب دهد. پس اوّلین قَدم با ماست.