:نکته✍️
خداوندْ یکی بیشتر نیست. بین خداوند ادیان مختلف هیچ فرقی وجود ندارد. خداوند یکتاست. تفاوت در توصیفِ خداست. و هر خدایی هم که توصیف شود، خداي ذهنی است. نه خدايِ حقیقی. توصیفِ اصلیِ خداوند، زندهشدن به اوست. ما باید هر روزه شُکر کنیم که دانش بیدارکننده و زندهکنندة مولانا را در اختیار داریم. باید در پخش این دانش، با حداکثر توان بکوشیم و قانون جبران را رعایت کنیم
:تجربه شخصی✍️
من و همسرم در زمینه فضاگشایی خیلی پیشرفت کردیم. یک مثالش این است که قبلاً خیلی کمحوصله و بیروح بودیم. کم طاقت بودیم. الآن پرحوصله شدیم و پرطاقت. کارهاي روزمره و کاري را با عشق انجام میدهیم. حتی نوة کوچکم هم »اَنْصتوا« را یاد گرفته است و در مقابل همکلاسیهایش مرتباً پیش خودش »اَنْصتوا« را تکرار میکند تا واکنش نشان ندهد و سریعاً با دوستانش آشتی کند
:نکته✍️
بهترین روشِ تأثیرگذاريِ مثبت و مفید بر روي خانواده، این است که ما تمام تمرکز و توجهمان را روي خودمان بگذاریم و فضايِ درونمان را باز کنیم. فرزندان و حتی همسرِ ما، وقتی فضاگشایی و صبر و تلاش و تعهد ما را ببینند، بهطورِ اتوماتیک الگوبرداري میکنندو این معانی در دلِ آنها هم زنده میشود و بهلحاظ معنوي همکاري میکنند. این عشق است که وحدت ایجاد میکند. پس فضا را باز کنیم تا عشق در درونمان جاري گردد و به بیرون بتابد
:تجربه شخصی✍️
من در تهِ چاه ذهن زندگی میکردم. بیماري شدید دوقطبی و افسردگی شدید داشتم. حتی از دانشگاه هم بیرونم کردند. قرصهایی که عوارض شدیدي داشتند مصرف میکردم. گنج حضور و مولانا من را نجات دادند. از همه انسانهایی که در زندگیِ من بودند عذرخواهی کردم. از همسرم عذرخواهی کردم
:ادامه تجربه شخصی✍️
به کمک گنج حضور قرص خوردنهایم را ترك کردم و شروع به رعایت قانون جبران و تعهد به کار روي خود کردم. با این آگاهی جلو رفتم که شناسایی مساوي است با آزادي. زندگیام را دوباره ساختم. دوباره در دانشگاه ثبتنام کردم و مشغول تحصیل هستم. برنامه هر هفته را شش، هفت بار گوش میدهم. حتی الآن دختر کوچکم بیتها را حفظ میکند و به من درس میدهد
:نکته✍️
هر کسی مسئول استکه زندگیِ خودش را تغییر دهد و به اصطلاح گلیمِ خودش را از آب بیرون بکِشد. واقعاً باید کوشش کنیم، کار کنیم و زندگیِ خودمان را نجات دهیم. مولانا داروي ماست. به هیچ داروي این جهانی نیاز نداریم
:نکته✍️
تمامی این گرفتهاري تقصیرِ منِ ذهنیِ ما است. منِ ذهنی یک باشندة موقتی است. ولی اگر بعد از ده، دوازده سالگی بماند شروع به تخریب میکند. طوري برنامهنویسی شده که فقط تخریبکند و مسئله و درد بسازد. بزرگترین دشمنِ ما،همین منِ ذهنیِ ما هست که در مرکزِ ما قرار گرفته است
:نکته✍️
ماخاصیت بخشندگیِ خداوند را داریم. ولی ناموسِ منِ ذهنی اجازه نمیدهد که ما برویم از انسانهاي دیگر که در حقشان بدي کردیم، عذر بخواهیم. حتی نمیگذارد از خداوند عذر بخواهیم. ولی ما نباید به حرفش گوش بدهیم. حقّ انتخاب با ما است. باید منِ ذهنی را خاموش کنیم و ناموسش را بشکنیم و عذر بخواهیم
:نکته✍️
با عذرخواهی و بخشیدنِ دیگران، ما میتوانیم زندگیمان را تغییر دهیم و بهبود ببخشیم. حتی انسانهایی که در مقیاس بسیار وسیع به مردم ظلم کردند و آدمهاي زیادي را کُشتند، اگر قلباً عذر بخواهند، مورد عفو و رحمت مردم قرار میگیرند
:نکته✍️
وقتی نکتهاي از مولانا میآموزیم، نگوییم که این به من مربوط نیست. گمان نکنیم که ما بري از هرگونه عیب هستیم و ابیات مولانا به ما مربوط نیست. بیتها براي این تکرار میشوند که هنوز آثار عیب در ما وجود دارد و باید پاك گردند
:نکته✍️
دلیلِ اصلیِ خرابکاري و درد کشیدنِ ما این است که ما از منظورِ اصلیمان از آمدن به این جهان غافل شدهایم. خداوند به ما درد میدهد تا نشان دهد که راه ما خیلی اشتباه است. خب حتماً نیازي نداریم که در این حجم درد بکِشیم و چوبِ خداوند را بخوریم. میتوانیم از تجربیات گذشته و تجربیات بزرگان استفاده کنیم و به آنها عمل کنیم. عبرت گرفتن را باید یاد بگیریم.
:نکته✍️
در ما منِ ذهنی گوشِ کر داریم. باید سرمان به دیوارِ بلا بخورد تا پیام زندگی را بفهمیم. خب اگر چند دفعه بخورد، اِشکالی ندارد. ولی اگر پیام را بگیریم و یا به آن عمل نکنیم و سرمان بیش از حد به دیوارِ بلا اصابت کند، بدنمان و تمام چهاربعدمان و وضعیتهاي بیرونی و درونیمان تخریب میشود
:نکته✍️
زمانی که ما به زندگی و خداییت درونمان هشیار میشویم، این مطلب را میتوانیم درك کنیم که کلمات در جهانِ ذهن تأثیرگذار هستند. بنابراین هر حرفی از دهانمان بیرون نمیآید. هر کاري را انجام نمیدهیم. فرعونیتمان و پندار کمالمان را کنار میگذاریم. دیگر بیپروا هر چیزي را نمیگوییم و حزم و تأمل میکنیم. و از این آگاه میشویم که هر فکر و کلام و عملِ بیهودهاي که از ما سر بزند، باید تقاصش را پس بدهیم
:تجربه شخصی✍️
معلم بازنشسته هستم. حفظ ابیات و مطالب برایم در ابتدا سخت بود. ولی به مرور با تمرین و تکرار راحت شد. اما چیز مهمتري که یاد گرفتم این بود که باید به مطالب عمل کنم. نهاینکه فقط حفظ کنم. به خودم نگاه کردم و دیدم که با نقشِ معلمیام بسیار همانیدهام. تصویر یک معلم زحمتکش و مفید را در مرکزم گذاشته بودم
:ادامه تجربه شخصی✍️
حتی دوران بازنشستگی هم برایم سخت شده بود. همچنین دیدِ کمیابیاندیش داشتم. فراوانی را براي اشخاص دیگر روا نمیداشتم. اگر به معلمهاي مشغولبهکار و یا همکاران قدیمم یک امتیاز یا تسهیلاتی تعلق میگرفت، باعث ناراحتی من میشد. بنابراین تمام مدارك چندین سالهام را که در حد دو تا ساك میشد جمع به خانه میآید دیگر آن نقش تمام شده است. حتی نقشهاي پدري و مادري را هم باید دور بیندازیم. البته این نکته حائز اهمیت است که ما باید نقش را کنار بگذاریم نه وظیفه را. وظیفه از روي عشق است. بر اساس عشق است. ولی نقش بر اساس منِ ذهنی و افزایش ناموس پندار کمالش است
:تجربه شخصی✍️
تصاویر همانیدة ذهنیام را خیلی جدي میگرفتم. عشقبازيِ پلاستیکی میکردم. بهجاي فضاگشایی، فضابندي میکردم. براي همین هم بیچاره و درمانده شدم. مانند حضرت آدم عمل نمیکردم. مسئولیت قبول نمیکردم و عذر نمیخواستم. همیشه فکر میکردم که خداوند قسمت کرده است که من تُرُش و حریص باشم
:نکته✍️
قسمتِ ما انسانها این است که مثل یک گل شکوفا بشویم و بخندیم. چارهاي جز شادي و خنده نداریم. این لحظه ما خودمان با جدي گرفتنِ ذهنمان انتخاب میکنیم که روتُرُش باشیم و مقاومت و شکایت کنیم. خودمان انتخاب میکنیم که نخندیم و شاديِ خداوند را پس بزنیم. براي اینکه چیزهاي آفل را در مرکزمان گذاشتیم و با آنها کم و زیاد میشویم و از منظورِ اصلیِ خودمان غافل شدیم
:نکته✍️
جهد و تلاشِ واقعی این است که ما تمام تمرکزمان را بر روي خودمان بگذاریم و فضا را در اطراف هر اتفاقی باز کنیم و متعهد به مرکز عدم باقی بمانیم و در این فضاي گشودهشده صبر داشته باشیم. نه فقط براي داشتنِ یک زندگیِ تقریباً خوب. براي اینکه تعظیمِ خداوند را بهطورِ تمام و کمال بجا بیاوریم و تماماً از جنسِ او شویم. جهد و تلاشِ ما در منِ ذهنی فقط تندتند فکر کردن و مسئلهآفرینی است
:نکته✍️
خداوند همیشه شاد است و غمی ندارد. خداوند با وضعیتها تغییر نمیکند، بلکه خالقِ وضعیتهاست. ما با گذاشتنِ چیزها در مرکزمان، دیدِ خدایی را از دست میدهیم و اشتباهاً با عینکِ همانیدگیها میبینیم. اما خداوند با هر اتفاق درونی و بیرونی، با هر ظیف و مهمانی نو دارد این پیغام را میدهد که: »بگذار من چشمانت شوم. بگذار من زبان و گوشت شوم. بگذار من از طریق تو فکر و عمل کنم تا خوشبختی و جاودانگی را بهمعناي حقیقی تجربه کنی
:نکته✍️
ما در منِ ذهنی بیادب هستیم. بهمحضِ اینکه به ذهن میرویم و بر اساسِ یک همانیدگی فکر و عمل میکنیم، بیادب میشویم و از قرینِ اصلیِ خود که خداوند است، در صفت و حرفزدن پیش ی میگیریم. این یعنی زیر پا گذاشتنِ اَلَست
:نکته✍️
کارِ ما بهعنوانِ انسان این است که با خداوند همکاري کنیم تا به منظورِ اصلیِ خودمان از آمدن به این جهان عمل کنیم. ما باید هرلحظه فضاي درونمان را باز نگه داریم و اتفاقات را در آن جا بدهیم و واکنشی نشان ندهیم. سپس در آن فضاي گشوده شده تکتک همانیدگیها را شناسایی کنیم و سبیلِ تکتکِ آنها وغمهایشان را بکَنیم
:نکته✍️
هر کسی که شاديِ بیسبب دارد، هم خودش را و هم خداوند را شناخته است. هر کسی هم که شاديِ بیسبب ندارد، ولو اینکه ٢٤ ساعته مشغول عبادتهاي دینی باشد، از خداوند خبري ندارد. در قرآن هم ١٤ آیه داریم که بهطور شفاف میگویند: »هرکسی که غمگین است، ایمان ندارد«. واقعاً این جهانِ مادي ارزش این را ندارد که اینقدر ما خودمان را ذلیل کردهایم. آنقدر از چیزها خوشی طلب کردیم و شرطی شدهایم که خوشی طلب کنیم، که اصلاً فراموش کردهایم خودمان منبعِ شاديِ ناب و اصیلِ ایزدي هستیم
:نکته✍️
مرکزِ ما خانه خداوند است و باید همیشه عدم باقی بماند. همه اتفاقات و همانیدگیها و تصاویر گذشته که در ذهنِ ما بهصورتِ خاطرات آمده، این خانه دلِ ما را آلوده میکنند. چون بهشکلِ هیجاناتِ منفی بالا میآیند و عینکِ دیدِ ما میشوند و ما را درگیر مسئلهسازي و سببسازيهاي ذهنی میکنند و ما اصلاً فراموش میکنیم که منبع شادي و عشق هستیم. اگر ما بترسیم، نمیتوانیم درست زندگی کنیم. حتی نمیتوانیم از داشتههاي خودمان لذت ببریم
:تجربه شخصی✍️
با اینکه از لحاظِ مادي شرایط مناسب داشتم، ولی خیلی از برنامه گنج حضور دور شده بودم. دیگر فضاگشایی و صبرِ سابق را نداشتم. دیگر آرامش نداشتم. روابطم با همسر و فرزندم بهم ریخته شد. حتی با پول هم همانیده بودم و دلم نمیآمد که از پولم به برنامه جهت جبران مالی پرداخت کنم. دلیلش هم دوري از برنامه بود. الآن هم فقط از خداوند میخواهم که کمکم کند تا دوباره به برنامه گنج حضور ومسیرِ معنوي برگردم
:نکته✍️
ما نباید هیچگاه گمان کنیم که به تکامل معنوي رسیدهایم. با اندکی پیشرفت معنوي، منِ ذهنی حمله خواهد کرد. چون هنوز ما دردهایی داریم که در لایههاي زیرین ما پنهان و خاموش هستند و یواشکی انرژيِ ما را میخورند. وقتیکه پیشرفت میکنیم، خداوند آن دردهاي پنهان را در ما بالا میآورد تا آنها را شناسایی کنیم و بیندازیم. پس باید فضا را باز کنیم و آنها را شناسایی کنیم و بیندازیم. شناسایی مساوي است با آزادي
:نکته✍️
ما ممکن است دردهاي زیادي را حتی در دوران کودکی و نوجوانی در خودمان تولید کردیم و آنها در ما پنهان باشند. پس نباید خدایی نکرده پندار کمال ما بهعنوانِ یک منِ ذهنی معنوي بالا بیاید و بگوید که دیگر کار تمام شده و من به تکامل رسیدم. خیر. ما همیشه باید در پایگاه، در پايماچان، در پایین مجلس، با نهایت تواضع و »نمیدانم«، بدونِ قضاوت و مقاومت بنشینیم و عیبهاي خودمان را به کمکِ فضاگشایی بپذیریم و شناسایی کنیم
:نکته✍️
این خیلی مهم است که هیچگاه بهعنوانِ من ِذهنیِ معنوي بلند نشویم. روابط خوب با همسر و دیگر انسانها را اساسِ زندهشدنِ کاملِ ما به حضور قرار ندهیم فکر نکنیم که خرسِ خوب و مهربان، یعنی زنده شدن به خداوند. خرسِ خوب و مهربان فرقی با دیگر خرسها ندارد. کلّاً وجودِ خودِ خرسِ منِ ذهنی ایراد و اِشکال است. این باید همیشه آویزة گوشمان با شد که منظور اصلیِ ما از آمدن به این جهان این است که استکمالِ تعظیمِ خداوند را بجا بیاوریم و بهطورِ کلی مرکزمان را عدم کنیم.
:نکته✍️
در هنگام پیشرفت معنوي، نهتنها منِ ذهنیِ خودمان به ما حمله خواهد کرد، بلکه منهاي ذهنیِ اطرافمان هم به ما حمله خواهند کرد. پس پندار کمال نداشته باشیم و فکر نکنیم که به حضور زنده شدیم. بعد ممکن است دردي در ما بالا بیاید کنترل ما را بهدست بگیرد و ما دیگران را ملامت کنیم و شکایت کنیم. اینها ابزارهاي منِ ذهنی هستند. ما باید فضا را باز کنیم و مسئولیت را به گردن بگیریم و تمام این انباشتگیهاي همانیدگیها و دردها را به کمکِ بیمراديها شناسایی کنیم و بیندازیم
:تجربه شخصی✍️
یک خداي ذهنی و توهمی در ذهنم ساخته بودم و همیشه از آن میترسیدم. میترسیدم در صورت عبادت نکردن بهموقعِ او، مرا در آتش جهنمی توهمی بسوزانند. در صورتیکه به لطف مولانا این را درك کردم که خداوند بسیار مهربان و بخشنده است و من کاملاً در خرافاتِ ذهن سِیر میکردم. الآن هم با وجودِ سوادِ پایینم، مشغول حفظ ابیات هستم
:نکته✍️
ما با عبادتهاي مصنوعی نمیتوانیم تعظیمِ خدا را بجا بیاوریم. بلکه باید منِ ذهنیمان را خوار و صفر کنیم و خودمان و وضعیتهاي زندگیمان را تماماً در اختیار خداوند قرار دهیم. همچنین براي اینکه معنیِ توحیدِ خدا در ما جا بیفتند، باید فضاي درونمان را باز کنیم تا واردِ فضاي یکتاییِ این لحظه بشویم. همانطور که از اسمش پیداست، فضاي یکتایی، همان فضايِ وحدت، فضاي عشق و توحید است
:نکته✍️
طبق آیات قرآن و اشعار مولانا، خداوند به وفاداريِ خودش افتخار کرده است. پس هیچوقت ما را رها نخواهد کرد. خداوند هیچ موجودي را رها نخواهد کرد و هر لحظه در کارِ جدیدي است. کارِ جدیدش هم دادنِ لطف و رحمت و شادي و خِرَدش به ما است. اما این را باید بدانیم که هرچیزي که ذهنِ ما نشان میدهد، نمیتواند خدا باشد. برعکس، آنچه که ذهنِ ما نمیتواند نشان دهد، خداوند است
:تجربه شخصی✍️
همیشه فکر میکردم که خداوند یک عدّة بهخصوصی را انتخاب کرده که به خودش زنده کند. بنابراین همیشه نااُمید بودم از اینکه من هم بتوانم یک روزي به خداوند زنده بشوم و عشقش در دلم جاري شود
:نکته✍️
همه ما امتدادِ خداوند هستیم. پس خداوند هیچگاه امتداد خودش را نادیده نمیگیرد. این ما هستیم که با ساختنِ منِ ذهنی و فکر و عمل بر اساسِ منِ ذهنی، خداییتِ خودمان را نادیده میگیریم و خودمان را از منظورِ اصلیمان از آمدن به این جهان که زنده شدن به خداوند است، محروم میکنیم و بیادبی میکنیم. با رعایتِ ادبِ حقیقی، یعنی خاموش کردنِ ذهن و عدم کردنِ مرکز است که میتوانیم به منظورِ اصلیمان زنده شویم