✍️تجربه شخصی:
نزدیک ده سال است برنامه گنج حضور را گوش میدهم و پیشرفت من از زمانی حاصل شد که من قانون جبران مالی و معنوي را در زندگیام رعایت کردم. قبلاً به علت تبلی و کاهلی نمیتوانستم خودم را تحتِ قانون جبران بهحساب بیاورم. برنامه را با منِ ذهنیام گوش میدادم و خیلی از نکات را برعکس متوجه میشدم.
وقتی به اشتباهات و گناهان گذشتهام فکر میکردم، بارها خودم را نفرین میکردم و حتی الآن هم منِ ذهنیام مرا وسوسه میکند که خودم را سرزنش کنم. اما ابیات مولانا دستم را میگیرند. به من میگویند که ناامید نباشم و خداوند با وجودِ تمام اشتباهات گذشتهام، لطف و رحمتش را نسبت به من قطع نمیکند.
من حتی قبلاً اعتیاد شدید داشتم. براي درمان قرصهایی میخوردم که حتی یک فیل را هم میاندازد. منطقِ من از معتاد شدن این بود که اطرافیان دارند به من ظلم میکنند. فکر میکردم همه دشمن من هستند و دارند پشتِ سرِ من صحبت میکنند و چشمِ دیدن موفقیت من را ندارند. و همچنین اوضاع اقتصادي و اجتماعی و خانوادگی را مقصر میدانستم.
✍️نکته:
مسئولیتِ زندگیِ ما بر عهدة خود ما است. ما خودمان هستیم که جرم را مرتکب میشویم و خودمان هستیم که طلبِ دردِ بیشتر میکنیم. با انتخاب اشتباه خودمان که به جاي فضاگشایی و فکر و عمل بر اساس خردِ زندگی، فکر و عمل بر اساسِ منِ ذهنی و همانیدگیهایش را چراغ راه قرار دادیم. باید با کنفکان خداوند آشتی کنیم. عذرخواهی کنیم. بگوییم: »من نمیدانم.«، فضا را در اطراف اتفاق این لحظه باز کنیم، تا زندگیِ درونی و بیرونی ِما به کمکِ عشق و خرد زندگی سر و سامان پیدا کند.
✍️نکته:
همانطورکه جسمِ ما و به طورِ کلّی این جهان مادي در حال تکامل است، ما باید نسبت به جانِ هشیاريمان که خداییت ما است نیز تکامل پیدا کنیم ما در اَلَست به خداوند بله گفتیمکه از جنسِ او هستیم، حال باید چیزي را که نیستیم یعنی منِ ذهنی، را بشناسیم و لا کنیم تا این هشیاري بر هشیاري قائم شود و خداوند خودش را از طریق ما بیان کند. اینگونهگنجِ حکمتها، یعنی عشق و خرد از حالت نهان بیرون میآید و عیان میشود. و منظورِ اصلیِ خلقِ جهان عملی میشود .
✍️تجربه شخصی:
من به شدت اعتیاد داشتم. اصلاً سر و وضعِ خوبی نداشتم. در حدي اوضاعم بهم ریخته بود که با هیچ روشی نمیتوانستم اوضاعم را تغییردهم. فقط از پسِ مولانا برآمد که زندگیِ مرا نجات داد. اینجاست که به معجزة مولانا پِی بردم.
✍️نکته:
وقتی ما مولانا را میخوانیم، متوجه میشویم این ما هستیم که پیوسته داریم زندگیِ خود را خراب میکنیم و منظور اصلیِ ما از آمدن به این جهان را هر لحظه زیر پایمان لِه میکنیم. اینکه خداوند هرلحظه به ما میگوید: به من زنده بشو. و ما هیچ توجهی نمیکنیم. یک شخص معتاد بالاخره میفهمد که خودش دارد روح و فکر و بدنِ و منظورِ اصلیاش از آمدن به این جهان را خراب میکند. در نتیجه این خودش هم هست که تصمیم میگیرد و اعتیادش را کنار میگذارد و دنبال سَبْکِ زندگی سالمتر میرود.
✍️نکته:
خوب بودنِ دانشِ مولاناست که باعث پیشرفت ما میشود. در واقعِ دانش خودمان است که با کمک همهجانبه مردم در روح و جان و ذهن ما سرازیر میشود. اینکه هر کس میآید و خودش را بیان میکند. در واقع خداوند است دارد خودش را بیان میکند. چون مسبب اصلیخداوند است. منِ ذهنیِ ما مسبب نیست . هرچقدر ما موفق بشویم که نگذاریم منذهنیمان حرف بزند و عمل کند و زندگیِ ما را خراب کند، همانقدر ما زندگیمان را میتوانیم اصلاح کنیم.
✍️نکته:
هر یک از ما موظف هستیم که ادبیات کشور خودمان را به خوبی یاد بگیریم تا پیام بزرگان را به خوبی دریافت کنیم و همچنین بتوانیم باعث گسترش و وسعت و جهانشمول کردنِ این دانش زندگی باشیم. این موضوع مهمی است. باید قادر باشیم که بفهمیم نیاکانِ ما براي ما چه به ارث گذاشتهاند و خودمان هم یک ارث نیک برجاي بگذاریم. اینگونه میتوانیم جهان را بهتر کنیم. ولی اگر منِ ذهنی داشته باشیم و جاهل و غافل باشیم، جهان را بدتر میکنیم. که این پیامد بدي دارد.
✍️نکته:
ما نباید در آسمانِ بالاي سرمان دنبال خداوند بگردیم. خداوند در آسمان درونِ ماست. و به میزانی که ما آسمانِ درونمان را باز میکنیم، میتوانیم رويِ زیباي خداوند را ببینیم. درواقع روي خودمان، اصل و جنسیتِ خودمان را میتوان میببینیم. آن لحظه است که متوجه میشویم چه گوهر و جان زیباي و گرانبهایی هستیم. یک دریاي بیکرانه پرگوهر.
✍️تجربه شخصی:
با رعایت قانون جبران مالی اشعار را خیلی سریع حفظ میکنم و در دل و جانم مینشینند. به کمک مولانا توانستم از ورطه هولناك ذهنیام بیرون بیایم. اما خب در فضاگشاییهایم یکجورهایی پنجاهپنجاه موفق هستم. هنوز یکسري مجادلههاي ذهنیام تمام نشده و »اَنْصِتوا« راکاملاً نمیتوانم رعایت کنم. ولی خب خیلی پیشرفت کردهام. و یک بخش از واکنشهایم هم بهخاطر شیطنتهاي فرزند کوچکم است، مخصوصاً در هنگام مطالعه اشعار.
✍️نکته:
فرزندانْ عشق و خنده میخواهند. اینکه به فرزندمان در لحظهاي که عشق و خنده و بازي را از ما طلب میکند توجه کنیم، بسیار تأثیرگذارتر و مهمتر از هر کار دیگري هست. حتی مطالعه اشعار. به هر حال ما اشعار را میخوانیم که در زندگیِ خود بهکار بگیریم و عشق را بپراکنیم. و لحظات عشقبازي و خنده با فرزندان، بهترین فرصت براي پیادهسازي آموزشهاي مولاناست.
✍️نکته:
اگر میتوانید بخندید و فضا را در اطراف فرزندتان باز کنید. با بازي و رقص و خندة او جلو بروید. او را دنبال کنید. مطمئن باشید که پیغامهایی به همراه دارد. زندگیِ ناب در او جریان دارد. این خیلی مهمتر است تا اینکه بخواهیم در خواندن و انجام کار دیگري خیلی خودمان را جدّي بگیریم. ممکن است از چیزي که میخوانیم، نکته خاصی را یاد نگیریم. ولی از فضاگشايی در اطراف فرزندمان و عشقبازي با او، بسیار نکات در دل و جان ما و او مینشیند.
✍️نکته:
مخصوصاً اگر فرزندان بسیار کوچک حوالی سه، چهار سال بهترین فرصت هستند براي فضاگشایی و دادن عشق به آنها و یادگرفتن و دریافت جریان عشق و خردِ زندگی از طریقِ آنها. این فرصتها دیگر پیش نمیآیند. پس بهتر است به خوبی از فرصتِ بودن در کنار فرزندانِ عشقیمان بهره ببریم. اینکه از شیطنتهاي فرزندمان عصبانی شویم یعنی داریم سرِ خودمان کلاه میگذاریم. در عوض باید با او همراه شویم و دنبال عشقش برویم.
✍️تجربه شخصی:
من بسیار آدم مذهب ی بودم. عبادتهاي مذهبی بسیاري را انجام میدادم و یک پارك ذهنیِ خیلی قشنگی براي خودم در ذهنم درست کرده بودم و همسر و دیگر اقلام مادي را در آن چیده بودم. در این مورد احساس زرنگی میکردم. امّا زندگی با یک زلزله مهیب، این پاركِ ذهنیِ من را بهم ریخت و باعث شد همسرم را از دست بدهم و آشوبی در زندگی من ایجاد شد. خیلی درد کشیدم. امّا این درد تبدیل به درد هشیارانه شد و الآن دارم بیدار و آگاه میشوم. کسی را هم دیگر کنترل نمیکنم.
✍️نکته:
مسلماً زندگی با طراحی اتفاقاتی پاركِ منِ ذهنیِ ما را بهم خواهد ریخت. چون در تداخل با منظورِ اصلیِ ماست. ما اینجا نیامدیم که پارك درست کنیم. ما آمدیم به خداییت خودمان زنده بشویم و با کنفکانِ خداوند که طبق قانون جنگل کار میکند هماهنگ و موازي شویم.
✍️نکته:
ما باید این راهِ مولانا را ادامه دهیم و آن را در جهان پخش کنیم. کلّ جهان، تشنه همچین دانشی است. یکی از دلایل، شاید مهمترین دلیل در پخش نشدنِ این دانش، رعایت نکردن قانون جبران است. اینکه یک یا چند نفر دست به دستِ هم ندادند تا این دانش پخش شود.
✍️نکته:
اینکه ما یک شخصی را کوچک میکنیم، انتقاد میکنیم و عیب میگیریم، و اینها را ارزش میدانیم تا خودمان بزرگ بشویم، اینها ارزش نیستند. اینها خرافات است. ما به تدریج یاد میگیریم، از همدیگر هم یاد میگیریم، هم از مولانا یاد میگیریم هم از همدیگر یاد میگیریم.
✍️نکته:
ما در منِ ذهنیکنارِ بام هستیم. مستِ غرور و »میدانم«هایمان هستیم. مثلاً اعتیاد یک نمونه افتادن است. خیلیها منطقشان از اعتیاد این است که بقیه مردم مقصّر هستند. ما باید این را بدانیم که مردم هر کاري میخواهند بکنند، بروند بکنند. ما ریشه خودمان را داریم و بهتنهایی میتوانیم به زندگی وصل شویم. و براي همین هم آمدهایم.
✍️نکته:
زندگی هر لحظه میخواهد خودش را از طریق ما شکوفا بکند. ما مثل یکگُل میمانیم که باید باز شویم. رفتارِ مردم اصلاً به ما ربطی ندارد. ما باید روي خودمان کار کنیم. ما اگر با دوستان و اطرافیان و دشمنان ذهنیمان همانیده بشویم، حرفها و رفتارشان روي ما اثر خواهد گذاشت.
✍️نکته:
این جهل است که ما از زیر بار مسئولیت فرار کنیم و دیگران را ملامت کنیم و مقصر بدانیم و نگوییم که: »من خودم زندگیِ خودم را خراب کردم.« همچین شخصی پیشرفت نمیکند. امّا به کمک دانش مولانا که بهترین دانش موجود در جهان است، یاد میگیریم که تمام مسئولیتهاي زندگی هر شخصی بر عهدة خودِ آن شخص است . اینگونه است که میتوانیم پیشرفت کنیم و از خرافات و جهل برهیم.
✍️نکته:
ما توسّط مولانا یاد میگیریم که اگر میخواهیم در همین جهان به بهشت حقیقی دست یابیم، از هیچ کسی توقع نداشته باشیم. ما قبلاً فکر میکردیم که هر کسی را میبینیم باید دستمان را دراز کنیم و چیزي از او بگیریم. خیال میکردیم این آیینِ زرنگی است. درصورتیکه برعکس فکر میکردیم.
✍️نکته:
هر شخصی باید در میانِ کارهاي روزمره و کارياش، چندین کارِ بدونِ »من« هم انجام بدهد. بدونِ هیچگونه خودنمایی و تقویت ناموس پندار کمال. هر شخصی باید خدمت کند. باید ببخشد. اینکه بخشنده نباشیم و کارِ بدونِ »من« نکنیم، زندگیمان خراب میشود. ولی اگر بدونِ »من« کاري را انجام دهیم، نتیجهاش عالی میشود . زندگیمان رنگ و بوي عشق و خرد میگیرد.
✍️نکته:
هنرِ زندگی، بخشیدن است. دادن است. کمک کردن است. نه گرفتن. »عشق« هم در اکثرِ موارد دادنی است. اگر عشق و نعمتهاي دیگر را ببخشیم و بدهیم، دوباره خودِ عشق و نعمتها بهطورِ اتوماتیک به سمتمان روانه خواهند شد. خداوند مانند نهري روان است که از کنار خانهها عبور میکند. یک شیرش هم در خانه ماست. به میزانی که میبخشیم این شیر براي ما باز میشود. ولی اگر به هرچیزي سفت بچسبیم و دستِ بخشش نداشته باشیم، شیر هم بسته خواهد ماند.
✍️نکته:
هر ثانیه باید مراقبِ فعالیتهاي منِ ذهنیمان باشیم. منِ ذهنیمان هر لحظه رنگ عوض میکند. مثلاً از همین دانش مولانا استفاده میکند و یکمنِ ذهنی معنوي میسازد. اگر مراقبش نباشیم، بعد از مدّتی میبینیم که تبدیل و کار روي خود را کنار گذاشتهایم و آموزشهاي مولانا را وسیلهاي براي دیده شدن و پُز دادن ساختهایم. درصورتیکه که آموزشهای مولانا براي خاموشی شبِ منِ ذهنی و روشن شدنِ خورشیدِ حضورمان است.
✍️نکته:
خداوند در هیچ چیزي که ذهنِ ما نشان میدهد نمیگنجد. خداوند تنها در فضاي گشودهشدة درون انسان میگنجد. یعنی وقتی مرکزِ ما عدم بشود، خداوند میتواند خودش را در ما تجربه کند و عشق و خرد و خلاقیتش را بیان کند و شکوفا سازد.
✍️نکته:
هر مطلبی که در مورد فضاگشایی بیان شود، نمیتواند فضاگشاییِ حقیقی را به ما بشناساند. چون فضاگشایی را هر شخصی باید در درون خودش تجربه کند. هر شخصی که فضاگشایی کند، فضایی در درونش باز میشود که همان خداییتِ اوست و میتواند هرگونه همانیدگی و هیجانات متصل به آنها را در خود ببلعد. چنین شخصی در این حالت خودش را وراي اتفاقات میبیند و تحت تأثیر کشش و دلبريهاي جهان قرار نمیگیرد.
✍️نکته:
خداوند مسبّب تمامی وضعیتهاي درونی و بیرونی ِما است. امّا من ذهنی ما به ما میگویدکه خودش مسبّب است. این اشتباه است. خداوند قادرِ قاهر است. اگر به زندگیِ خود نگاه کنیم، متوجه میشویمکه خداوند پشتِ تمامیِ وضعیتها است. همیشه دستِ خداوند در کار بوده و سببسازيهاي ما را بهم ریخته است. و هروقت فضا را باز کردیم، خردِ جاري شده در مرکزمان، غالب بر سببسازيهاي منِ ذهنیمان بوده است .
✍️نکته:
بهترین تابلوي راهنماي ما به سوي بهشتِ حقیقیِ این لحظه، بیمراديهایی است که در طول شبانهروز با آنها مواجه میشویم. اما ما اشتباهاً به جاي اینکه فضا را باز کنیم و از فکر و خردِ خداوند استفاده کنیم، واکنش نشان میدهیم و ابرهاي ترس و ناامیدي ما را احاطه میکنند؛ هشیاريمان را پایین میآورند و ما را از فضاگشایی در اطرافِ بیمرادي بازمیدارند.
✍️نکته:
منِ ذهنیِ ما هر لحظه در حال فریب دادن و استفاده از مکر و حیله بر روي ما است. منِ ذهنی با نشان دادنِ تابلوهایی مثل فضابندي، ستیزه، مقاومت، قضاوت و ترس ما را به جهاتِ بیراهه و سراب میکشاند و از بیجهات که همان فضاگشایی و استقرار در فضايِ یکتاییِ این لحظه است، بازمیدارد .
✍️نکته:
ما جزوي از کُلّ، که خداوند است هستیم. ما به این جهان آمدهایمکه رسالتِ بندگیِ خود را انجام دهیم. اینکه ضعفهایمان را بشناسیم و از تحتِ کنترلِ آنها بیرون بیاییم و خودمان خالق شویم. ما به این جهان آمدیم تا به جنسِ اصلیِ خود واقف بشویم و به سوي کلّ حرکت کنیم و با او یکی شویم.
✍️نکته:
ما به عنوانِ انسان، اشرفِ مخلوقات هستیم. چون از امتداد خداوند هستیم و قدرت اختیار و انتخاب در وجودِ ما به ودیعه گذاشته شده است. خداوند میخواهد از طریق ما گنجِ عشق و خردش را تجربه و بیان کند. پس خداوند ما را گرامی داشته است. ولی ما در خشکی و تشنگیِ ذهنی گیر افتادهایم. و از منبعِ شاديِ بیسبب که در مرکزِ ما هست بیخبریم و از جهان گدایی میکنیم.
✍️نکته:
وقتی خداوند ما را گرامی داشته، به این معنی است که ما از جنسِ فراوانیِ او هستیم. بینهایت فراوانی و خبر و برکت. اما ما در منِ ذهنی اسیرِ یک دیدِ توهمیِ محدوداندیش و کمیابیاندیش هستیم. اینکه حاضر نیستیم خوشبختی و فراوانیِ بقیه افراد را ببینیم، از همین دیدِ کمیابیاندیشِ منِ ذهنیِ ما است.
✍️نکته:
ما به عنوان انسان هم فرم هستیم و هم انکارِ فرم. انکارِ فرم همان جنسِ خداییتِ درونِ ما را آشکار میکند. این به این معنی است که ما درحالیکه در این فرمِ خاکی هستیم، میتوانیم به جنسِ اصلیِ خود که همان مرکز عدمِ مملو از عشق و خرد است تبدیل گردیم. که این کار با فضاگشایی در اطراف اتفاق این لحظه صورت میپذیرد.
✍️نکته:
علت درد کشیدنهاي ما این است که ما در مقابل خداوند مقاومت میکنیم. حاضر نیستیم پاركِ ذهنیمان را تحویلِ او بدهیم. ضربانِ تکاملی و میلِ زندگی به این سمت حرکت میکندکه منِ ذهنی را بشناسیم و بیندازیم و به منِ حقیقتِ خود که خداییتِ ما است زنده شویم. اگر در این مسیر همکاري نکنیم، یعنی اینکه داریم مقاومت میکنیم و حاضر نیستیمکه منِ ذهنیمان را بفروشیم. پس درد خواهیم کشید.
✍️نکته:
با تکرارِ مداوم و تعهد به عدم نگهداشتنِ مرکزمان میتوانیم شیرینیِ فضاي یکتایی را بچشیم. اینجاست که معجزة مولانا را درك خواهیم کرد. در هنگام بیمراديها و درد هشیارانه کشیدن نباید از مولانا جدا شویم و قهر کنیم. باید دایماً اتصالِ خود را حفظ کنیم تا این دردِ هشیارانه تبدیل به گلستانِ عشق و حضور شود .
✍️نکته:
ما باید همیشه به این موضوع واقف باشیم که آیا این منِ ذهنیِ ما که تمامی لحظههاي ناب و ارزشمند ما را پر از درد و رنج کرده و به خودمان و اطرافیان ضررهاي سنگین وارد کرده، ارزشی دارد؟ آیا نگه داشتنِ این همه درد و رنجش و کینه و ترس لزومی دارد؟ حاصلی دارد؟ مسلماً که ندارد. اینها براي منِ ذهنی ارزش دارند. چون غذاي منِ ذهنی درد است. براي خداوند اینها همه بیارزشترین چیزهاي ممکن هستند.
✍️نکته:
دیگران مسئول خوشبختی یا بدبختی ما نیستند. این ما هستیم که مسئول تکتکِ جنبههاي زندگیمان هستیم. و تمام وضعیتهاي بیرونی، مخصوصاً انسانهاي اطرافمان، مانند آینهاي هستند و معایب ما را به ما نشان میدهند. مانند دمبلهاي ورزشی هستند که بازوي معنويِ ما را تقویت میکنند. کمک میکنند خودمان را بشناسیم و پلیديهاي خود را بیندازیم و روحمان را جلا دهیم.